عمیقا حس نوشتن ندارم.

خیلی اتفاق ها می افته بعضی هاش مهمند و بعضی هاش هم خاطره ان! البته همشون خاطره میشن در نهایت.  خب من آدم گزارش نویسی نبودم هیچ موقع و این چند وقت بخاطر جدید بودن محیط از روزمره هام می نوشتم. البته منظورم این نیست که دیگه از اتفاقات نمی نویسم، ولی این مدت حس نوشتن واقعا نداشتم. 


این روزها خیلی فکر میکنم. خیلی زیاد به همه چیز، به همه آدمها. به همه افعالم به همه تصمیم هام، مقایسه میکنم، گذشته و آینده ی خودم رو با آدمهای اینجا. با دوستای اینجایی م. چقدر از من خودم هستم و چقدر بازتاب شرایطم هست؟ 

بقیه آدمها چی؟ 

اگر محل تولد و خانواده آدمها  و شرایطی که توش بزرگ شدن رو حذف کنیم ازشون چی می مونه؟ از من چی مونه؟





مشخصات

آخرین جستجو ها