دیروز صبح رنگینک درست کردم و البته قرمه سبزی (رسم مامان واسه اولین سحری بود:) ) و به جنی هم گفته فردا رمضان هست و رنگینک رو دارم واسه اون درست میکنم و اگر نصف شبها یه صداهایی شنیدین شبح نیست منم :)  کاملا آشنا بود با رمضان و از پسرش هم پرسید میدونی از کی تا کی روزه می گیرن، اونم می دونست :)


بعدش دیگه من رفتم بیرون و ساعت 7.30 اومدم خونه، همه چراغ ها خاموش بود، حدس زدم رفته باشند خونه مادر جنی واسه شام ولی معمولا خیلی که دیر برگردن تا 8 خونه هستند و مخصوصا اینکه سولی قرار بوده بره اردو، حدس زدم که همه شون خواب باشند ولی بازم مطمئن نبودم ولی سعی کردم صدای خاصی تولید نکنم و تا موقعی که خوابیدم هم نیومدن و دیگه مطمئن شدم تو خونه بودن و خواب. 


امروز صبح پسرک قرار بود ساعت 5 صبح بره اردو، و قبل از اینکه من برای سحری بیدار بشم اونا بیدار شده بودن و رمضان رو بهم تبریک گفتند و سحری اول رو یه جورایی با هم خوردیم. البته جفری هم بود :) و گقتند که دیشب 6.30 همه شون خوابیدن!!! 


قرار شد از فردا سحر هم فقط جفری همراهیم کنه :))


رمضانتون پیشاپیش مبارک. 



مشخصات

آخرین جستجو ها