وسط این کروناها باید به موضوعات غیر کرونایی بپردازم چون خودم بیشتر از همه به تمرکز زدایی نیاز دارم. والا دارم تو اخبار کرونا غرق میشم. اوضاع ایران و جهان خوب نیست ولی در این حد هم بد نیست که بخوایم زانوی غم بغل بگیریم و بچسبیم به کرونا :)  جنی بهم میگه مسایل رو به قسمت های کوچیک تقسیم کن تا واست قابل تحمل بشه. در همین راستا فقط تا فردا فکر میکنم و برنامه می ریزم :) 

 

رویداد دوم ۲۹ فوریه: رژه ماردی گراس

 

اگر در مورد رژه ماردی گراس سرچ کنید متوجه میشید که مربوط به استقبال از بهار هست که تقریبا ۴۰ روز قبل از عید پاک تو اکثر کشورها یه کارنوال شادی راه می افته و . .

در مورد سیدنی اما قضیه ماردی گراس فرق میکنه. این رژه مربوط به حمایت از گروه LGBTQI یا دگرباشان جنسی (رنگین کمانی ها) هست. که از سال ۱۹۷۸ در سیدنی شروع شده و اون موقع شبیه اعتراض و تظاهرات همجنس گرایان بوده که عده زیادی شون بازداشت میشند و از چندسال بعدش در حمایت از این افراد تعداد بیشتری به خیابان ها میان. تا این روزها که تبدیل شده به کارنوالی متشکل از بیش از ۲۰۰ گروه مختلف در حمایت از افرادی که تمایلات جنسی شون با بقیه افراد متفاوت هست. 

شنبه ۲۹ فوریه تاریخ برگزاری رژه بود و یکی از دوستان بهم پیشنهاد داده بود که برم رژه رو ببینم. از قبلش من هیچ اطلاعات خاصی در مورد رژه نداشتم و اینقدر که این روزا قاطی و پاتیم سرچ نکرده بودم. فقط تبلیغاتش رو تو اتوبوس دیده بودم و جنی هم بهم گفته بود دخترش و دوستاش ساعت ۴.۵ میرن که به رژه ماردی گراس برسن.

 

بچه ها از ساعت ۳.۵ رفتن تو اتاق لی لی که آماده بشن و خروجی ش ۷-۸ نوجوان با آرایش رنگین کمانی و اکلیل زده بود و فقط یکی از پسرا لباسش دخترونه بود و آرایش خیلی زنونه داشت و بقیه شون خیلی تو ذوق زننده نبودن.

 

اونا که رفتن من نیم ساعت بعدش رفتم و از اولی که سوار قطار شدم همه تقریبا یه چیز رنگین کمانی داشتند. یا تی شرت رنگین کمانی داشتند یا تل یا پرچم یا بادکنک به کالسکه بچه شون آویزون بود و خلاصه رنگین کمانی ها از اونجا شروع شدن.

تو خیابون هم شلوغ بود و همه یه جورایی داشتند می رفتند به سمت هاید پارک و دیگه کم کم تزیینات آدمها بیشتر میشد. به هاید پارک که رسیدیم دسته دسته آدمهایی به لباس های متنوع از تی شرت ساده رنگین کمانی تا لباس هایی به شکل طاووس و تاج و شاخ و ملکه وار تا لباس هایی به شدت رو میتونستی ببینی. 

 

بعد که وارد خیابون آکسفورد شدیم دو طرف خیابون نرده کشی بود و آدم ها پشت نرده ها وایساده بودن و منتظر شروع رژه. رژه با یه سری موتور سواری شروع شد.  بعد گروه های مختلف که هر کدوم مثلا در حمایت یکی از این تمایلات بودن می اومدن. مثلا اولین گروه در حمایت از همجنس گراهای aboriginal (بومی های استرالیا) بود. هر گروه هم لباس خاص خودش رو داشت و گروه موسیقی خاص (که معمولا رو یه کامیونت بود و شامل خواننده و رقصنده متفاوت) و بقیه افراد هم پشت سرشون به صورت گروهی رقص اجرا می کردن. 

 

هر کدام از گروهها از یه جنبه ای از زندگی این افراد حمایت می کرد. مثلا یکی حمایت از بیخانمان های LGBTQI یکی دیگه حمایت از ورزش شون. یکی دیگه حمایت از فرزندانی تو که خانواده های اینجوری به دنیا میان. اون یکی حمایتشون در بیماری های خاص و . 

 

چیزی که برای من اصلا مطلوب نبود و اذیتم کرد این بود که احساس می کردم رفتم تو کلاب و آدمها به صورت مبالغه شده ای داشتند تمایلاتشون رو فریاد می زدن و خب با اینکه نحوه پوشش آدمها تو روزهای تابستونی اینجا هم فرق چندانی با برهنگی کامل نداره ولی ادا و اطوارهاشون برای من شبیه شوک بود و همش  به این فکر میکردم چرا؟ و هضم اون چیزی که میدیدم واسم آسون نبود. 

 

البته در حالت کلی رژه گروهایی هم داشت که خیلی موقر :) بودن و حرکتشون واقعا هنری بود. 

 

صبح اون روز من رفته بودم یه مراسم معنوی و کاملا خانوادگی و شبش کلا از معنویت پرت شده بودم به آخر مادی گرایی و شاید لذت جویی. لازم بود با کسی حرف بزنم. 

 

تو

این پست  نوشته بودم که وقتی نوشته های چند سال پیش خودم رو خونده بودم چقدر شوکه شده بودم. بعدش خیلی فکر کردم به شدتی که نگاه معنوی و غیرمادی که اون روزها به دنیا داشتم و تمام تلاشم رو می کردم که دنیا رو از دید معنوی صرف تفسیر کنم و انگار مثلا از یه دایره ای به شعاع ۵ سانتی متر ولی به عمق ۱۰۰۰ متر میخواستم به دنیا نگاه کنم. تو اون عمق قاعدتا هیچ نوری نبود مگر همون اولاش و به همین خاطر خیلی تحت فشار بودم که نمی تونستم خیلی چیزا رو نه تو اون دایره و نه تو اون عمق ۱۰۰۰ متری بچپونم.  روزها گذشت و گذشت و من با آدمهای مختلف و تو محیط های مختلف کار کردم و چیزهای جدید و گاهی عجیب و غریب دیدم و شعاع اون دایره بزرگتر شد و البته عمق معنویت هم کمتر و اون چیزی که شبیه توهم بود به واقعیت نزدیکتر شد. 

 

اون شب اما هی مقایسه می کردم بین نوجوانی و جوانی خودم و آدمهایی که اونجا بودن. فاصله فرسنگ ها بود. شاید بدون هیچ وجه اشتراکی.

 

فردا صبحش جنی ازم پرسید دیشب چطور بود. گفتم خوب بود ولی خیلی عجیب و غریب بود واسم و لازمه باهات حرف بزنم. 

 

شعار امسال این رژه هم No matter  بود که یعنی مهم نیست که شما عاشق کی می شید در هر صورت ما از عشق و  وجودش تو زندگی هر آدمی حمایت میکنیم و تمایلات جنسی شما به هر چیزی که باشه مورد حمایت ماست!

 

خلاصه حرفام با جنی این شد که این رژه برای حمایت از این هست که به آدمها کمک بشه نسبت به تمایلات متفاوتی که دارند احساس خجالت نکنند و اون رو ابراز کنند و در این راستا بخاطر تفاوت هایی که با بقیه آدمها دارند باید بهشون کمک بشه و . خیلی بهتر هست که همه چیز به صورت باز تو جامعه مطرح بشه تا اگر مشکلی یا کاستی توش وجود داره کل جامعه به فکر راه حل براش باشند تا آدمها به صورت زیرزمینی بخوان مساله رو حل کنند. و وقتی که من گفتم خب این میتونه تبلیغی برای همجنسگرایی باشه و روی نوجوان ها و جوانها تاثیر مثبتی نداشته باشه و بیشتر شبیه یه مد بینشون هست تا تمایل واقعی شون. جنی گفت خب مثلا یکی یه مدت بره همجنسگرا بشه بعد از یه مدت می فهمه که واقعا واسش جواب نمیده و میشه یه تجربه تو زندگیش و این مسیر رشد آدمهاست که چیزهای مختلف رو تجربه کنند!! اینکه آدمها رو طرد کنیم یا تنها بگذاریم راه حل مساله نیست!

 

واقعیت امر این هست که اینجا آدمها در مورد همه چیز شفاف هستند یعنی به معنای واقعی کلمه همه چیز. خیلی ابایی از بیان مشکلشون یا نظرشون ندارند. البته خب مسلما به شخصیت آدمها هم ربط داره ولی کلا خیلی موقع ها من فکر میکنم چقدر موضوع حرفاشون شخصی و خصوصی و یا چقدر بی مزه و سطح پایین هست و از اون طرف هم گاهی دغدغه هاشون اونقدر کلان هست و در موردش نظر کارشناسی هم دارند که باز باعث تعجبم هست. 

 

اون دایره به شعاع ۵ سانتیمتری بود که من می خواستم دنیا رو از توش ببینم اینجا شعاعش حداقل ۱۰- ۲۰ برابر هست. هیچ نظری در مورد عمقش الان ندارم. ولی اختلاف فاحش فرهنگی ما (حداقل خودم و اطرافیانم) با بقیه دنیا رو شدیدا حس میکنم.

 

در مورد اینکه چی درست هست یا غلط هم با جنی حرف زدم که ما اون سر محوریم و همه چیز رو پنهان میکنیم. صحبت کردن در مورد خیلی چیزهایی که برای شما روتینه برای ما تابو هست. حتی خیلی آدمها دوست ندارن بقیه بدونند مریض شدن (مریضی معمولی و یا جراحی ساده ) همه چیز تو فرهنگ ما عیب و ایراد هست و شان آدم رو میاره پایین که بقیه بدونند ولی اینجا یه جورایی ۱۸۰ درجه اون ور محور هست با این وجود هنوزم جوامع این چنینی پر از مشکل هستند. هنوز هم راه حلی برای خیلی چیزها با وجود شفاف سازی شون ندارن. مثلا جنی می گفت بعضی از شرکت ها حتی مرخصی برای خشونت خانگی هم دارن و طبق آماری که تو حرفاش بهش استناد میکرد هفته ای یک زن در استرالیا به دلیل خشونت خانگی به دست پارتنر (همسرش یا همسر سابقش) کشته میشه و این یعنی با وجودی که جامعه اینجا تلاشش رو میکنه به نش اهمیت بده و حمایت کنه هنوز نتونسته راه حلی برای جلوگیری از چنین فجایعی ارایه بده و این یعنی هنوز خیلی نقایص وجود داره. 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها