امروز اعلام کردم بنده غلط کردم که گفتم قبل از سفرم به ایران گزارشی قراره به شما تحویل بدم :) یعنی چیزی که در چشمان هری دیده می شد این بود که من گذاشته بودم خودت به این نقطه برسی و الا که این برای ما کاملا واضح و مبرهن بود :) 

 

حالا ببینم شدت ضربان قلبم پایین میاد یا نه! چون که به نظر من زندگی ما (شما رو البته نمی دونم!!)  دقیقا مثل ضربان قلبمون هست! پر از بالا و پایین و البته در همون حین یه ریتم پیوسته باید حفظ بشه.  حالا من می خواستم به اون ریتم پیوسته سرعت بدم! قلبمم همین جوری سرعت گرفته بود داشتیم با هم می رفتیم تو کلم ها :)) البته می خواستم یک ماه کلا خاموشش کنم که مثل اینکه باید همین جوری پیوسته پیش بریم.

 

هری در حین اینکه خیلی رفتارش دوستانه و صمیمی هست، از اون طرف هم به شدت محترمانه و ظریف برخورد میکنه.

 

تا الان هر موقع خواسته که من تو جلسه ای حتما حتما شرکت کنم، فقط قبلش ازم می پرسه که امروز می تونی توی جلسه ی فلان به ما ملحق بشی؟ 

 

این ما گفتنش هم خیلی برای من جلب توجه کننده هست، یعنی هیچ موقع نمیگه من می تونم مثلا به فلان سوالت جواب بدم، یا من می خوام که فلان چیز این مدلی پیش بره و . همیشه میگه ما، یا مثلا فلانی و من فلان چیز بررسی کردیم یا انجام دادیم. 

 

هیچ وقت مستقیم نمی گه فلان کار رو انجام بده، همیشه میگه من پیشنهاد میکنم. حتی برای چیزهای معمولی. 

 

هر سوالی هم ازش بپرسی، حتی مثلا جلسه فلان ساعت چند هست، هیچ وقت محکم نمیگه مثلا ساعت 3-4 ، میگه فکر میکنم که ساعت 3 تا 4 باشه. 

 

تو تمام کارهای مربوط به من صبر میکنه که حتما متیو تایید کنه روند کار رو. حتی وقتی متیو باشه و داره چیزی رو توضیح میده، مدام از متیو می پرسه که درست میگم! این همه احترامش به کار گروهی و اعضای گروه واسه من خیلی ارزشمنده و البته من در مقابلش فکر میکنم چقدر آدم بی ادبی هستم با اون انگلیسی حرف زدنم:|


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها